وروجکها خوابیدند
تاسوعا و عاشورا رفته بودیم خمین و روز تاسوعا همگی نذری مون رو پختیم که خدارو شکر خیلی خوب شده بود و روز عاشورا هم بعد از شرکت در مراسم عزاداری و ناهار به سمت تهران حرکت کردیم. بابا اکبر که راننده بود و دایی حسین هم که جلو نشسته بود و من و کیانا و احسان و زن دایی هم پشت بودیم. زن دایی نسرین و احسان خیلی خسته بودند و توی راه خوابیدند و بابایی توی دلیجان نگه داشت که چایی بخوریم و بعد حرکت کنیم که من و کیانا و دایی حسین هم از ماشین پیاده شدیم. کیانا وقتی از ماشین پیاده شدیم به دایی حسین می گه وروجکها خوابیدند. دایی حسین می گه آره عزیزم خوابیدند و در عین حال هم از حرف کیانا خندش گرفته بود و بعد دوباره بعدش ...
نویسنده :
ماما فاطمه
16:11