وقتی کیانا دد می ره
فندق قشنگ مامان وقتی می ره بیرون حسابی اطرافش رو نگاه می کنه. با بابایی رفته بودیم خرید همین که از جلوی سوپری رد شدیم دیدم می گه به ، بعد از چند لحظه از جلوی نونوایی رد شدیم می گه نون، دوباره از جلوی پارک رد شدیم می گه تاب و در آخر هم از جلوی مغازه میوه فروشی که رد شدیم می گه جوجه ( یعنی گوجه) . من و بابایی داشتیم از خنده می مردیم که این قدر با دقت اطرافش رو نگاه می کنه.پ یک روز رفتیم داروخونه سرلاک بخریم نداشت . دفعه دیگه که رفتم بگیرم همین که رسیدیم جلوی داروخونه می گه مامان سلاک (یعنی سرلاک) بعد دوباره خودش می گه نداره . دوست دارم این جور مواقع بخورمش عسلم رو . تو همه زندگی ما هستی عزیزم. ...