صبحانه
روز پنج شنبه صبح زود کیانا خانوم بیدار شد و گفت مامان دد. ما هم لباس پوشیدیم و با هم رفتیم نون سنگگ گرفتیم و اومدیم خونه . بعد از اینکه صبحانه رو حاضر کردم کیانا گفت مامان سلاک (سرلاک) . من هم توی ظرفش برای سرلاک درست کردم و نشستیم سر سفره تا با بابایی صبحانه بخوریم. دختر نازم گفت مامان صبانه مامان صبانه. این قدر با بابایی ذوق کردیم که نگو. دیگه سرلاکش رو نخورد. من هم براش لقمه درست کردم و پنیر گذاشتم لای نوی نون سنگگ و جیگرم با اشتها می خورد. دوباره بعد از چند دقیقه که خواست لقمه بهش بدم اشاره کرد مامان کره یعنی اینکه مامان کره هم برام بذار. از اون جایی که دختر گلم سرما خورده بود نمی خواستم بهش کره بدم نون رو می بردم سمت کره و ...