کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

صبحانه

  روز پنج شنبه صبح زود کیانا خانوم بیدار شد و گفت مامان دد. ما هم لباس پوشیدیم و با هم رفتیم نون سنگگ گرفتیم و اومدیم خونه . بعد از اینکه صبحانه رو حاضر کردم کیانا گفت مامان سلاک (سرلاک) . من هم توی ظرفش برای سرلاک درست کردم و نشستیم سر سفره تا با بابایی صبحانه بخوریم. دختر نازم گفت مامان صبانه مامان صبانه. این قدر با بابایی ذوق کردیم که نگو. دیگه سرلاکش رو نخورد. من هم براش لقمه درست کردم و پنیر گذاشتم لای نوی نون سنگگ و جیگرم با اشتها می خورد. دوباره بعد از چند دقیقه که خواست لقمه بهش بدم اشاره کرد مامان کره یعنی اینکه مامان کره هم برام بذار. از اون جایی که دختر گلم سرما خورده بود نمی خواستم بهش کره بدم نون رو می بردم سمت کره و ...
8 مهر 1391

تشکر کردن

  روز یکشنبه دوم مهرماه برای دختر نازم دو دست بلوز و شلوار پاییزه خریدم و وقتی رفتم خونه، کیانا به همراه مامانی جلوی در وایستاده بود. همین که مامان رو دید کلی ذوق کرد و بعد گفت این چی گفتم این لباس خوشگل برای دخترم. نایلون رو از دست من گرفت و یک نگاهی کرد بعد گفت دستت دستت (تازگی ها یاد گرفته به جای دست درد ننکنه می گه دستت) داشتم از خوشحالی بال درمی آوردم. دختر نازم به خاطر اینکه لباس براش خریده بودم از من تشکر می کرد. بغلش کردم و این قدر بوسیدمش که یک ذره این هیجانم تخلیه بشه. مامان جیگرتو بخوره عزیزم. ...
3 مهر 1391

واکسن 18 ماهگی

  روز دوشنبه ٢٧ شهریور ماه کیانا خانوم واکسن ١٨ ماهگیش رو زد. عصر بردمش بیرون چون حسابی حوصله اش سر رفته بود. اما شب این قدر بی حال بود که اصلا دوست نداشت از جاش تکون بخوره. مامان هم از اینکه می دید دخترش داره درد می کشه حسابی ناراحت بود و دست آخر نتونست طاقت بیاره و بعد از اینکه کیانا خانوم رو خوابوند خودش هم گریه کرد. تو تمام عشق زندگی منی عزیزم. خدا کنه زودتر تبت قطع بشه و حالت خوب بشه و شیطونیات رو شروع کنی . ...
28 شهريور 1391

پذیرایی از مهمان

  روز چهارشنبه ٢٢شهریور ماه عمو عباس و زن عمو طاهر شام مهمان ما بودند. زن عمو طاهر زحمت کشیده بود و یک جفت کفش خیلی قشنگ برای کیانا خانوم گرفته بود. کیانا از دیدن کفشها خیلی ذوق کرد. عمو عباس رفت توی حیاط که دستهاش رو بشوره کیانا سریع رفت جلوی چوب لباسی وایستاد و هی می گفت مامان مامان و به بالا اشاره می کرد. رفتم بغلش گرفتم که ببینم چی می خواد البته حدس می زدیم . دیدیم که حوله رو برداشت و همین که عمو اومد توی خونه حوله رو بهش داد. خیلی بامزه بود. فدای دختر نازم بشم من. دوباره خانوم خانمها اشاره کرد به کمد. در کمد لباسها رو باز کردم گفت نه در کمد ظرفها رو باز کردم دیدم گفت شکلات، شکلات رو برداشت و برد برای عموش . جیگرتو مامان...
25 شهريور 1391
1