کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

سفر رشت

  پنجم اردیبهشت با بابایی و عمه زهرا ار سرکار که اومدیم آماده شدیم برای سفر به رشت. ساعت 7 از خونه حرکت کردیم اما این قدر ترافیک بود که ساعت 4:30 صبح رسیدیم. دلمون خیلی برای زن عمو معصومه، محسن و احسان تنگ شده بود. خدا را شکر کیانا جونم توی راه آروم بود و اذیت نکرد. بابایی زودتر رفت اما ما  امروز تصمیم داریم عصر آش درست کنیم و بـه اتفاق دوستان بریم بیرون . ان شاءالله که خوش بگذره.
7 ارديبهشت 1391

نماز خواندن جیگر مامان

  شب   عمه زهرا توی اتاق خواب نماز می خوند. کیانا خانوم از پله رفت بالا که کنار عمه عزیزش باشه. بعد از این که نماز عمه تموم شد کیانا جانماز رو جلوش باز کرده و لباش رو تکون می داد بعد سرش رو می ذاشت روی مهر . این قدر بامزه این حرکت رو انجام می داد که من و بابایی و عمه فقط قربون صدقش می رفتیم و بوسش می کردیم. فدات بشم جیگر مامان.
7 ارديبهشت 1391

سیاست های کیانا خانوم

  شبها وقتی بابایی از سرکار می یاد تازگی ها کیانا خانوم خیلی تو بغل بابایی  نمی ره و همش دوست داره بغل مامان باشه و بابایی از این قضیه خیلی ناراحته. امروز صبح که اومدم سرکار، بابایی زنگ زد و گفت این دخمله خیلی با سیاسته ، وقتی از خواب بیدار شده و دیده مامانی نیست و اومده سرکار، رفته بغل بابایی و شروع کار ناز کردن و بازی کردن و سرش گذاشته روی سینه بابایی و حسابی خودش رو واسش لوس کرده. قربونت بشم نانازم.                         ...
7 ارديبهشت 1391
1