کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

غصه خوردم

خونه مامانی توی آشپزخونه بودم و کیانا اومد پیشم. بدون مقدمه یک دفعه گفت: مامان جون ، گفتم: جانم، گفت: پارسال که شیمی درمانی می کردی، من این قدر غصه خوردم که نگو، واقعا فکر کردم که اشتباه شنیدم ، گفتم: چی می گی عزیزم، گفت: پارسال که تو شیمی درمانی می کردی من این قدر غصه خوردم. خیلی زود بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم : خدارو شکر دیگه مامان خوب شده و نمی ره شیمی درمانی و دیگه نمی خواد غصه بخوری. بعد که مامان عصمت از بیرون اومد گفتم: کیانا خانوم برای مامانی تعریف کن که چی گفتی ، وقتی برای مامان عصمت تعریف کرد مامانی گریه کرد و گفت: الهی فدای بچم بشم که دیگه خوب شده و نمی ره شیمی درمانی،  الهی فدای کیانای عزیزم بشم و من و کیانارو...
19 آبان 1393

چرا یواش حرف می زنید

  طبق قراری که مامان با زن عمو اشرف گذاشت قرار شد شب جمعه بریم و صیغه محرمیت خونده بشه تا دایی حسین و نسرین با هم محرم بشوند. وقتی که رفتیم و نسرین اومد احوالپرسی کیانای گلم خیلی قشنگ دستش رو آورد جلو و دست داد و گفت سلام زن دایی نسرین . بعد از اینکه صیغه خونده شد منتظر موندیم تا بابا اکبر اومد و آخر شب برگشتیم خونه. صبح دایی حسین رفت دنبال نسرین و قرار شد روز جمعه مهمون زن دایی نسرین مهمون مامان عصمت باشند. من و مامان عصمت داشتیم توی آشپزخونه مقدمات ناهار رو آماده می کردیم و کیانا هم پیش دایی حسین و نسرین نشسته بود. کیانا هم خیلی دوست داشت که مدام کنار دایی حسین و نسرین باشه و  یک دفعه دیدیم...
3 آبان 1393
1