کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

صورتش رژه لبی می شه

  چند وقت پیش رفته بودیم عروسی دوست بابایی و  من و کیانا هم حسابی رفتیم و باهم رقصیدیم. یک آهنگ خونده شده و عروس و داماد با هم می رقصیدند و خواننده می گفت که  عروس داماده ببوس  و بعدش عروس خانم داماد رو بوسید  و صورتش رو نوازش کرد و من هم از رقص عروس و داماد فیلم گرفتم. وقتی اومدیم خونه وروجک بیشتر از هزار بار این فیلم رو دید و به من می گفت مامان تو داماد باش و من عروس و بیا هم دیگر رو بوس کنیم . خلاصه کیانا  عروس می شد و من هم دوماد و عین اونها همدیگر رو می بوسیدیم  و بعدش مثل اون عروسه صورتم رو نوازش می کرد. بعد از اون روز کیانا همش می گفت مامان دوست دارم عروس شم...
12 شهريور 1393

خواهر شوهرم برام دوخته

نمی دونم از این وروجک هر چی بگم باز هم کمه از بس که این روزها شیرین حرف می زنه. از اونجایی که دختر گل مامان روزها پیش مامان عصمت هستش و قاعدتاً یک سری حرفهای بزرگها رو هم داره یاد می گیره و با مامانی داشته توی خونه صحت می کرده که یک دفعه گفته این لباسها رو خواهر شوهرم واسم دوخته . مامانی گفته : کی دوخته ، گفته خواهر شوهرم. عصر که من اومدم خونه مامان عصمت برای من تعریف کرده می گم خوب حالا خواهر شوهرت کی هست، می گه نمی دونم، می گم مگر برای تو لباس ندوخته ، می گه: چرا دوخته اما نمی دونم اسمش چی هست. الهی قربون دخترم بشم با اون خواهر شوهرش . ...
9 شهريور 1393

باغ

  روز پنج شنبه برنامه طبیعت گردی دوباره برقرار شد و با همکارها رفتیم باغ همکار عزیز خانم قیدر توی شهریار. صبح زود  بیدار شدیم و  و بعد  و با بابایی رفتیم اداره  و اونجا بچه هایی که قرار بود اومدند  و همگی با هم با ون رفتیم به سمت شهریار و کیانا خانومم حسابی خوشحال بود  و توی راه با سوره یک کمی دوست شده بود . صبح که رسیدیم اول بساط صبحانه رو به پا کردیم  و یک صبحانه حسابی خوردیم   و بعد هم هر کدوم از بچه ها رفتند که بگردند  و . به اتفاق خانم غیاثی و نیک مومن و شجاعی رفتیم وسط باغ نشستیم و خیلی صحبت کردیم  و     و واقعا حال و هوامون عوض شد. خاله شهناز یک ...
9 شهريور 1393

پوره سیب زمینی

یک شب شام پوره سیب زمینی پختم   و تخم مرغ آب پز  هم بهش اضافه کردم و خیلی خوشمزه شد. وروجک رفته بود خونه مامانی و وقتی که اومد گفتش که شام چی داریم گفتم سیب زمینی و تخم مرغ ، گفت من نمی خورم دوست ندارم، گفتم: شام همین هست و باید بخوری ، کیانا دوباره گفت: من تخم مرغ می خوام برام درست کن، گفتم: هر چی که می ذارم باید بخوری و شام هم خیلی خوشمزه شده بخوره ببین چقدر خوشمزه است و دوباره گفت: نمی خوام، براش توی یک ظرف ریختم و آوردم گفتم یک کم بخور اگر بد بود نخور و همین که یک قاشق خورد گفت به به چه خوشمزه است بهم بده و نشست تا آخرش  خیلی با اشتها خورد. مامان عصمت هم با کیانا اومده بود گفت : وقتی که من بچه بو...
20 مرداد 1393

من می خوام شوهر کنم بابا نمی ذاره

این چند وقت که عروسی رفتیم کیانا خانوم ما خیلی دوست داره که عروس بشه و می گه مامان من کی می شه عروس شم  و با آقا مهران با هم برقصیم. هر چیزی که رو که می بینه یک جوری به آقا مهران ربطش می ده. مثلاً آقا مهران رفته دانشگاه (به تقلید از دایی حسین) آقا مهران مشتری داره و می خواد مبل بفروشه (به تقلید از بابایی) یک روز که دوباره گفت بابایی گفت من تورو شوهر نمی دم و می خوام برای خودم نگه دارم خیلی ناراحت شد و بعد زد زیر گریه و گفت: مامان من می خوام شوهر کنم بابایی نمی ذاره. گفتم نه عزیزم خیال راحت باشه من تو رو شوهر می دم و حسابی خوشحال شد و می گه بابا من که می خوام شوهر کنم. ...
19 مرداد 1393

شیشه

مدیتیه که به کیانا خانوم می گیم شیشه نخور اما گوش نمی ده و وقتی شیر تو شیشه می خوره   بابایی می خنده و می گه دیگه بزرگ شدی خجالت بکش ، اما کیانا خانوم    و می گه نه خجالت نمی کشم و شیر توی شیشه می خوام. یک روز رفتیم مغازه خرازی و کیانا خانوم خیلی دوست داره که  عروسک دوچرخه سوار  و یک دونه جارو برقی داشته باشه  همین که جلوی ویترین مغازه رسید نشست و حسابی نگاه کرد و گفت مامانی برام از این عروسکها که سواره دوچرخه هست می خری، گفتم آره اما یک شرطی داره و اون هم این هست که دیگه شیر توی شیشه نخوری و توی لیوان بخوری و خیلی سریع قبول کرد  و خدا رو شکر از اون روز که اومدیم خونه اصلا شیر تو...
13 مرداد 1393

من بهارم

چند روزی هست که کیانا خانوم دوست داره که بهار باشه و وقتی که صداش می کنی کیانا بیا پیش مامان می گه من بهارم. من هم می گم بهار خانوم ، خانوم بهار و کیانا هم  بعد می گم بیا بهار جونم بیا بغلم دلم برات تنگ شده و بعدش  و بعدش و خلاصه دختر گل ما حالا بهار شده و باید بهار صداش کنیم. عاشقتم نازدونه مامان . ...
23 تير 1393

خونه بدون تو سوت و کوره

  وقتی از سرکار می رم خونه و دختر نازنازی خونه نیست حسابی خونه ساکته و برام خیلی سخته . وقتی از در می یاد می گم عزیز دلم کجا بودی؟ می گه : خونه مامانی، می گم: از سرکار که اومدم گفتم این دخمل کجا رفته؟ این مخمل کجا رفته و کیانا  . بعدش ناز نازی می گه من نبودم خونه سوت و کور بود و من هم جواب آره عزیزم و دوباره کیانا  و آخرش من و دخملم  و این دیالوگ هر روز من و وروجک وقتی که خونه نیست و از درمیاید توی خونه. عاشقتم عزیز دلم. ...
9 تير 1393

کتاب خوندن

  وروجک شبها که می خواد بخوابه حتما باید شیر بخوره و من هم براش کتاب بخونم . حالا این عادت به بعدازظهرها  هم سرایت کرده و وقتی که از سرکار رفتم خونه خیلی خسته بودم   و اصلا حال نداشتم و فقط دوست داشتم بخوابم  که دیدم کیانا خانوم می گه شیر با کتاب . خلاصه رفتم توی شیشه ش شیر ریختم و کتابش رو آوردم  و گفتم که فقط یک دونه از شعرها رو می خونم و باید بعدش با هم بخوابیم. گفت: وقتی که من عروس شم رو بخون و وقتی داشت شعر تموم می شد صفحه قبلش شعر موشی غذا نمی خوره بود ، می گه موشی که بغل عروسه چرا لاغره برام بخون تا ببینم چرا زرد شده و من از دست وروجک  از خنده ریسه رفته بودم و نمی خواستم جلوش بخندم&nb...
31 خرداد 1393