خودت رو سرما ندی
آخرهای سال داشتم حیاط رو تمییز می کردم و هوا هم سرد بود و خواستم بعدش حیاط رو بشورم. کیانا اومد جلوی در وایستاد و یک کم من رو نگاه کرد و یک دفعه صدام کرد مامان فکر کردم می خواد وروجک بیاد توی حیاط و شیطونی کنه به روی خودم نیاوردم که داره صدا می زنه دوباره صدا زد مامان خودت رو سرما ندی، این قدر حس قشنگی بود که دخترم به فکرم بود. سریع همه چیز رو گذاشتم کنار و رفتم بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم فدات بشم که فکر مامانی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی