کمک کردن
از سرکار اومدم خونه و حسابی خسته بودم اما هر کاری کردم خوابم نبرد و خواستم برم یک مقداری خرید کنم که با کیانا حاضر شدیم و رفتیم خرید.
کیانا خانوم ملون خیلی دوست داره و وقتی رفتیم مغازه میوه فروشی یک مقداری کدو و بادمجون خرید و ملون هم برای وروجک که دوست داره گرفتم و بعد هم سبزی خوردن و از اونجا هم از خیاطی شلوارهام رو که داده بودم کوتاه کنه گرفتم.
موقع برگشت به خونه دستم حسابی پر بود و دختر مهربونم برگشت گفت مامان کدو رو بده من بیارم کمکت کنم و بعدش هم گفت ملون ها رو هم بده دستت خسته می شه، گفتم: نه عزیزم این طوری دست تو سنگین می شه و درد می گیره، اما گفت: می خوام کمکت کنم و من هم پلاستیک کدو و ملون رو دادم که بیاره خونه.
توی راه که داشتیم می رفتیم وروجک میگه: هیچ کسی دخترش این طوری کمک نمی کنه می گم: نه عزیزم تو خیلی مهربونی که کمک مامانت می کنی، می گه: خیلی حس خوبی که دختری مثل من داری، گفتم: آره فدات شم عاشقتم از بس دختر نازی هستی. بعد که یک مسافتی وسایل رو آورد خسته شد و گفت: مامان بیا این ملونها رو بگیر خیلی سنگینه دستم درد گرفت. من هم کیسه میلونها رو از دستش گرفتم و حسابی قربون صدقش رفتم و گفتم نکن این کار رو چشمت می زنم عسل.