کادوی روز مادر
جمعه 21 فروردین روز مادر بود و شب جمعه یعنی داشتم خونه رو تمییز می کردم و قرار بود جمعه بریم خونه خاله برای ناهار و شب هم بریم خونه عمو صفر. به خاطر همین شب جمعه سخت مشغول کار کردن بودم و کیانا خانوم گلم هم مشغول بازی کردن.
کیانا اومد بغلم کرد و گفت: مامان جون می خوام برای روز مادر برات کادو بخرم، من خیلی ذوق کردم و بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم : وای خدای من
کیانا یواش توی گوشم: می خوام برات طلا بخرم
من: دستت درد نکن عزیزم.
کیانا دوباره یواش توی گوشم: می خوام برات طلا بخرم با گل و شیرینی، شیرینی از طرف بابایی، طلا و گل از طرف من
من حسابی دخترم رو بغل کردم و بعد: تو اینهار از کجا یاد گرفتی.
کیانا: از تلویزیون یاد گرفتم
و واقعا خیلی حس قشنگی بود که دختر نازم این قدر به فکر من هستش و این چیزها رو درک می کنه.
آخرسر بهش گفتم: عزیزم تو خودت برای من طلایی، خیلی دوستت دارم عشق مامان.