قربوننننننننت خداحافظ
کیانا شب بود و رفته بود سراغ اسباب بازیهای قدیمیش و توی حیاط ریخته بود و داشت بازی می کرد.
من توی آشپزخونه بودم و دایی حسین هم توی حیاط بود و داشتیم باهم صحبت می کردیم، کیانا کنترل دستگاه دیجیتال رو آورده و می گه مامان مثلا این تلفنه جواب بده.
کیانا: سلام
من: سلام عزیزم.
کیانا: شام املت درست کردم بیایید خونمون.
من: باشه، پس سبزی خوردن هم بگیر (چون داشتم با دایی حسین حرف می زدیم می خواستم مثلا سبزی پاک کنه و سرش گرم بشه).
کیانا: سبزی گرفتم و پاک کردم و کاری ندارم، منتظرتونم که بیایید.
من: چشم الان می یایم، کاری نداری خداحافظ
کیانا: قربونننننننت خداحافظ (دقیقا همون طوری که زن دایی نسرین می گه قربونننننننت خداحافظ)
یک دفعه دایی حسین گفت: فکر کنم می خواد مثل نسرین بگه و گفت: کیانا یک باره دیگه خداحافظی کن و دوباره کیانا: قربونننننت خداحافظ.
من و دایی حسین این قدر خندیدیم و حسابی قربون صدقش رفتیم.
بعد دایی حسین زنگ زد به زن دایی نسرین و گفت که کیانا می خواد باهات صحبت کنه و آخرش هم مثل زن داییش خداحافظی کرد.
فدای دختر بادقت و نازم بشم الهی.